۱۳۹۳/۰۹/۰۷

خربزه بخور، تو را به جالیز چه کار؟ یک پیشنهاد جالب توجه



ترانه ای دو صدایی که با یک صدا خوانده می‌شود


ترانۀ بام بلند با صدای «پروانه» و ویلون «ناصر زرآبادی»

 


اون بام بلند که می‌بینی بام من است
اون چادر سفید که می‌بینی یار من است
جانا نگاه کن

از بام بلند بیافتی آواره شوی
شویت بمیره به غم گرفتار شوی

شویم را مکُش، مرا مکُن بیوه و خوار
خربزه بخور، تو را به جالیز چه کار؟

اون بام بلندانا
دستمال به دستانا
اون چشمان و چشمان و چشمان و چشمان
چشمان مستانا

[هرچه کردم نتوانستم نسخۀ کامل این ترانه را که گفته میشود اصل آن افغانی است پیدا کنم]
[«آواره شوی» از لحاظ قافیه با «گرفتار شوی» در خط بعد جور در نمی‌آید.
نمی‌توانم ثابت کنم ولی حدس می‌زنم که عبارت اصلی «آگار شوی» بوده است.
«آگار» در لهجۀ کابلی به معنی «مجروح» است و احتمالاً گویش عامیانۀ واژۀ «افگار» به همان معنی در زبان فارسی است. ما «افگار» را در ترکیب «دل‌افگار» بسیار شنیده‌ایم.
از بام بلند بیافتی آگار شوی ـ شویت بمیره به غم گرفتار شوی
[البته این نوع ابراز عشق یک کمی خشن به نظر می‌رسد. نه؟]
 

۱۳۹۳/۰۹/۰۲

ای عشق همه بهانه از تو‌ست


این هم نگاهی عارفانه به همان دور و جذبۀ عاشقانه در جهان هستی
(روایت چهارم)


مولانا، مثنوی، دفتر سوم، بخش ۲۱۲  
ملاقات آن عاشق با صدر جهان


هیچ عاشق خود نباشد وصل‌جو
که نه معشوقش بود جویای او
لیک عشق عاشقان تن زه کند
عشق معشوقان، خوش و فربه کند
چون درین دل برق مهرِ دوست جست
اندر آن دل دوستی می‌دان که هست
...
هیچ بانگ کف زدن ناید بدر
از یکی دست تو بی دستی دگر
تشنه می‌نالد که ای آبِ گوار
آب هم نالد که کو آن آب‌خوار
جذبِ آب است این عطش در جانِ ما
ما از آنِ او و او هم آنِ ما
حکمت حق در قضا و در قدر
کرد ما را عاشقانِ همدگر
جمله اجزای جهان زان حکمِ پیش
جفت جفت و عاشقانِ جفت خویش
هست هر جزوی ز عالم جفت‌خواه
راست همچون کهربا و برگ کاه
آسمان گوید زمین را مرحبا
با تو ام چون آهن و آهن‌ربا
آسمان مرد و زمین زن در خرد
هرچه آن انداخت، این می‌پرورد
چون نماند گرمی اش بفرستد او
چون نماند تری اش نم بدهد او
برج خاکی خاک ارضی را مدد
برج آبی تَری اش اندر دمد
برج بادی ابر سوی او برد
تا بخارات وخم را بر کشد
برج آتش، گرمی خورشید از او
همچو تابه سرخ ز آتش پشت و رو
هست سرگردان فلک اندر زَمَن
همچو مردان گرد مکسب بهر زن
وین زمین کدبانویها می‌کند
بر ولادات و رضاعش می‌تند
پس زمین و چرخ را دان هوشمند
چونکه کار هوشمندان می‌کنند
گر نه از هم این دو دلبر می‌مزند
پس چرا چون جفت در هم می‌خزند
بی زمین کی گل بروید و ارغوان
پس چه زاید ز آب و تابِ آسمان
بهر آن میل است در ماده به نر
تا بود تکمیل کار همدگر
میل اندر مرد و زن حق زان نهاد
تا بقا یابد جهان زین اتحاد

ادامه دارد ...
تا وقتی هستیم و شعر و ترانه هست.


 


ای عشق همه بهانه از تو‌ست
من خامشم، این ترانه از تو‌ست
(سایه)
 

۱۳۹۳/۰۸/۳۰

گل و بلبل عاشق و معشوق بی‌زبان ادبیات فارسی


روایتی کودکانه از همان جذب و دفع عاشقانه که آمد
(روایت سوم)



با صدای «هنگامه یاشار» بشنوید!
 
 

تو که ماه بلند آسمونی
منم ستاره می‌شم دورتُ می‌گیرم
اگه ستاره بشی دورمُ بگیری
منم ابر می‌شم روتُ می‌گیرم
اگه ابر بشی رومُ بگیری
منم بارون می‌شم چک چک می‌بارم
اگه بارون بشی چک چک بباری
منم سبزه می‌شم سر در می‌آرم
تو که سبزه می‌شی سر در می‌آری
منم گل می‌شم و پهلوت می‌شینم
تو که گل می‌شی و پهلوم می‌شینی
منم بلبل می‌شم چهچه می‌خونم
. . .



فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش
گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش
(حافظ)

ادامه دارد . . .


 

۱۳۹۳/۰۸/۲۸

از صدای مادربزرگ تا راک اند رول



روایتی دیگر از همان تعقیب و گریز عاشقانه که نوشتیم
(روایت دوم)

اون شب که بارون اومد
با صدای روانبخش
آهنگ: عطا الله خرم
 


 

اونشب که بارون اومد
یارم لب بون (بوم) اومد
رفتم لبش ببوسم
نازک بود و خون اومد
خونش چکید تو باغچه
یه دسته گل در اومد
رفتم گلهاش بچینم
پرپر شد و هوا رفت
رفتم پرپر بگیرم
کفتر شد و رو بوم رفت
رفتم کفتر بگیرم
ماهی شد و دریا رفت
رفتم ماهی بگیرم
آهو شد و صحرا رفت
. . .
 


دوتا آهو از این صحرا گذشتند
چه بی‌آوا، چه بی‌پروا گذشتند
از این صحرای بی‌حاصل دو آهو
کنار هم، ولی تنها گذشتند.
(سیاوش کسرایی، سنگ و شبنم)

ادامه دارد . . .

۱۳۹۳/۰۸/۲۶

جنگ اول، صلح آخر؟






یک قصه در چهار روایت
(روایت اول)


ترانۀ عروس و داماد با صدای تیلا و ضیا
این ترانه روایتی است از یک فلکلور بسیار آشنا



مرد:
دخترک، ترگلک، ورگلک، خوش‌قد‌و‌بالا
عقدت می‌کنم، عقد مدارا
زن:
تو که عقدم می‌کنی، عقد مدارا
منم چادر سر می‌کنم، می‌رم به صحرا
مرد:
تو که چادر سر می‌کنی، می‌ری به صحرا
منم ابرک می‌شم، بارون می‌بارم
زن:
تو که ابرک می‌شی، بارون می‌باری
منم کَرتَک می‌شم، علف میارم
مرد:
تو که کرتک می‌شی، علف میاری
منم بُزک می‌شم، علف می‌خورم
زن:
تو که بُزک می‌شی علف می‌خوری
منم قصاب می‌شم کله‌تو می‌بُرم
مرد:
تو که قصاب می‌شی کله‌مو می‌بُری
منم شیشه می‌شم خونتو می‌گیرم
زن:
تو که شیشه می‌شی خونمو می‌گیری
منم گَردَک می‌شم، رو شیشه می‌شینم
مرد:
تو که گردک می‌شی، رو شیشه می‌شینی
منم دستمال می‌شم، گَردُ می‌گیرم
زن:
تو که دستمال می‌شی، گردُ می‌گیری
منم یه موش می‌شم، دستمالو می‌چینم
مرد:
تو که یه موش می‌شی، دستمالو می‌چینی
منم گربه می‌شم، موش‌ها رو می‌گیرم
زن:
تو که گربه می‌شی، موش‌ها رو می‌گیری
منم عروس می‌شم، حجله می‌شینم

این ترانه همین‌جا به خوبی و خوشی تمام می‌شود.
ما هم از این نقطه حرکت می‌کنیم که داماد نه دیگر میلی به ادامۀ این «گرگم به هوا»ی عاشقانه دارد و نه خیال کشتن گربه را دم حجله.

من اما آخر این فولکلور را آن‌طور که می شناسم، می‌نویسم:

مرد:
تو که عروس می‌شی، حجله می‌شینی
منم دوماد می‌شم، پیشت می‌شینم
زن:
تو که دوماد می شی، پیشم می‌شینی
. . .
منم بوس نمی‌دم ... بوس نمی‌دم ... دلت بسوزه ...

ادامه دارد . . .
 

۱۳۹۳/۰۸/۲۳

امشب و هرشب، کمدی موزیکال «مرد مجرد»



(تک‌گویی در پنج پرده)
نگاهی به یک ترانۀ روحوضی با صدای آشنای «حسین همدانیان»


 

پردۀ اول:
[مرد مجرد احتمالاً در حال نوشتن نامه]

لب لعل تو ندانم عسله یا شکره
روی زیبای تو خورشید بود یا قمره
بوی گیسوی شکن در شکنت مستم کرد
زلف تو داروی بی هوشیه یا مُشک تره؟
دوش رقصت همگی را به تعجب انداخت
آخر ای رشک پری این فنره یا کمره؟
گفته بودی پدرت دیده مرا با تو به بام
قُل میدم من که بابات از همه چی بی‌خبره
هیچگه باخبر از رابطۀ ما نشود
چونکه او احمق و بی‌تربیت و کُره خره
چند گویی که بیا جون بکن و عقدم کن؟
گفتمت پول ندارم، مگه گوش تو کره؟

پردۀ دوم:
[مرد خطاب به تماشاچیان]

ای که در جستجوی یک زن خوشگل باشی
باخبر باش که این راه بسی پرخطره!
زن گرفتن به خدا مایۀ فقر است و فنا
جان فدای عزبی باد که بی دردسره.




پردۀ سوم:
[صحنه: میخانه. مرد شنگول و سرحال]

ساقی شرابم ده
شراب نابم ده
از آن لبان خود
بوسی جوابم ده

خدا منو قربونت کنه، ایشاللاه
اسیر دو چشمونت کنه، ایشاللاه
خدا منو حیرونت کنه، ایشاللاه
اسیر دو زلفونت کنه، ایشاللاه

پردۀ چهارم:
گویا مستی از سر رفیقمان پریده و دوباره اخلاقش ... است.
شاید هم دیشب کل پولش را خرج می و مطرب کرده و حالا دوباره یاد بدبختی‌هایش افتاده.

[خطاب به تماشاچیان]

الاهی در کمند زن نیفتی
اگر افتی به روز من نیفتی
زن از پهلوی چپ شد آفریده
ز چپ کس راستی هرگز ندیده.

(کپی‌رایت «راست‌گویی» را دربست داده‌اند به این آقا که یواشکی روی بام با دختر مردم قرار می‌گذارد و نه تنها استاد پیچاندن و شانه خالی کردن از زیر بار مسئولیت است که با اعتماد به نفس کامل به پدر دختر بد و بیراه هم می گوید.)

پردۀ پنجم:
[مرد با «خانم»ی در خلوت]

قربان تو، مانند غزالی خانم
تو عشوه‌گری و اهل حالی خانم
چون از زن پرحرف گریزان هستم
دلشاد شدم از اینکه لالی خانم.

(میگفتین . . .
شما بفرمایید، ما سراپا گوشیم!)

۱ ـ سوتِ تماشاچیان را هرجا دوست دارید بگذارید.
۲ ـ با وجود افلاس و بی‌پولی، طرف حتماً زن خوشگل هم می‌خواهد. قربون اشتهای کم.
۳ ـ از شوخی گذشته: در یک برنامۀ رادیویی در آلمان شنیدم که قیمت زنان تایلندی وارداتی، در صورتی که لال باشند، از زنان دیگر بیشتر است.
به قول فامیل دور: من دیگه حرفی ندارم.