دوازده چشمۀ خون، دویده بر
پیرهنش
فتاده بر خاک جنون، دو بافۀ یاسمنش
نبوده زخمی که به تن دوانده جوبارۀ خون
فرشته با خنده مگر گشوده چون گل دهنش
نه سُرب را دست ستم، چکانده در جامۀ او
ستاره از بام فضا چکیده در جام تنش
هم او که در مکتب من نشسته سالی به ادب
فتاده زانسان که دگر نمانده گوشی به منش
فرشتهواری که خطا نرفته با عصمت او
چگونه کار از همه سو فتاده با اهرمنش
ز مرگ و از بوسۀ او به سینهاش مانده نشان
هنوز نشکفته ولی دو غنچۀ نسترنش
پرندپوشی که به تن سر آمد از بارفتن
چه دل دهد دست کسی که بسپُرد با کفنش
به بوی او چشم پدر دوباره روشن نشود
برادران! در دل شب، چه رفته با پیرهنش
چه بوده آیا گنهش بگو که پرسیده شود
نهان ز ما نیز مکُن اگر شنیدی سخنش
فتاده بر خاک جنون، دو بافۀ یاسمنش
نبوده زخمی که به تن دوانده جوبارۀ خون
فرشته با خنده مگر گشوده چون گل دهنش
نه سُرب را دست ستم، چکانده در جامۀ او
ستاره از بام فضا چکیده در جام تنش
هم او که در مکتب من نشسته سالی به ادب
فتاده زانسان که دگر نمانده گوشی به منش
فرشتهواری که خطا نرفته با عصمت او
چگونه کار از همه سو فتاده با اهرمنش
ز مرگ و از بوسۀ او به سینهاش مانده نشان
هنوز نشکفته ولی دو غنچۀ نسترنش
پرندپوشی که به تن سر آمد از بارفتن
چه دل دهد دست کسی که بسپُرد با کفنش
به بوی او چشم پدر دوباره روشن نشود
برادران! در دل شب، چه رفته با پیرهنش
چه بوده آیا گنهش بگو که پرسیده شود
نهان ز ما نیز مکُن اگر شنیدی سخنش
* * *
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر