۱۳۹۳/۰۵/۰۳

زدیم . . . اما نگرفت



رهزن دل
یک ترانه و سه صدای ماندگار:
پوران، ویگن، منوچهر نوذری
شعر: کریم فکور


 


(صحنۀ تصادف: صدای آژیر ماشین پلیس)

 

مرد: پلیس! پلیس!

زن: آقا شما چرا صدا می‌کُنی؟ پلیس! پلیس!

 

مرد دوم (پلیس): بله، چیه؟ چه خبره؟ چه فرمایشی دارید؟

 

مرد: سرکار پلیس! جناب رئیس! افتادم از کارم عقب، موندم ز سرویس.
هستی‌ام رفت از دستم. از اشک حسرت، شد چشمان من خیس.
زین ماشین سواری دارم شکایت.

 

زن: اوه! لعنت به ابلیس! از من؟

مرد: بله از شما.

 

زن: [بی خیال] اُ‌لا‌لا.
سرکار پلیس! جناب رئیس! افتادم از کارم عقب، موندم ز سرویس.
خسته از دست این جوانم.
آخر چه می‌خواهد ز جانم؟

 

پلیس: دعوای شما بر سر چیست؟
باید ببینم تقصیر از کیست؟

 

مرد: شوک! شوک! زد و خورد! زد!

پلیس: زد؟
مرد: زد و برد!

 

پلیس: چی زد؟ چی برد؟

 

مرد: زد! با ماشین شکاری، زد به ماشینم.
زد شعله‌ای که سوزد جان شیرینم.

 

[چی شده؟ انگار ماشین طرف کمپلت به فنا رفته!]

 

آشفته‌ام دید، دل مرا بُرد، این رهزن دل.

 

پلیس: جواب خانم، باشد موثر، در حل مشکل. خانم؟

 

زن: اوه نه نه. حرف او باشد، از حقیقت دور.
کو در نگاه من، برق شوق و شور؟
افتاده صد دل زیر پایم. دل را نمی‌باشد بهایی.
بگو نگه دارد دل خود. بر آن ندارم اعتنایی.

 

زن و مرد (هر دو با هم): سرکار پلیس! جناب رئیس!

 

پلیس: بفرمایید برید . . .

 

[احتمالاً از این که سر کار رفته، شاکی است. مگر این که «زیر میزی» از طرف خانم رسیده باشد.]

 

اگر صحبت از کار و سرویس نبود می‌گفتم تصادف موقع «دور دور» و «لایی‌کشیدن» اتفاق افتاده.

نمی دانم این دو نفر چرا با ماشین می‌روند که سوار سرویس بشوند. احتمالاً محل کارشان در محدودۀ «طرح ترافیک» بوده.

 

این ترانه مال نزدیک به نیم‌قرن پیش است، اما کافی‌ست شما به جای «ماشین شکاری» بگذارید «لامبورگینی» یا «مازاراتی»، تا کاملاً امروزی بشود.

 

نتیجۀ اخلاقی:
اگر خواستی مزاحم دختر مردم بشی، از فیلمفارسی‌های قدیمی الگو برندار. تیریپ عوض شده. گرفتی؟

 

* * *

 

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر