ای ساربان آهسته رو کارام جانم
میرود
وان دل که با خود داشتم با دلستانم میرود
من ماندهام مهجور از او، بیچاره و رنجور از او
گویی که نیشی دور از او در استخوانم میرود
باز آی و بر چشمم نشین ای دلربای نازنین
کاشوب و فریاد از زمین بر آسمانم میرود
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود
وان دل که با خود داشتم با دلستانم میرود
من ماندهام مهجور از او، بیچاره و رنجور از او
گویی که نیشی دور از او در استخوانم میرود
باز آی و بر چشمم نشین ای دلربای نازنین
کاشوب و فریاد از زمین بر آسمانم میرود
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود
* * *
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر