بهیاد نمیآورم
از چه هنگام دریافتم که تفاوتی با کودکان دیگر دارم، اما این ترانۀ کودکان را به
خوبی بهیاد دارم:
پاشو پاشو
کوچولو
از پنجره
نگا کُن
با چشمای
قشنگت
به منظره
نگا کُن
بیآنکه نگاه کردن به منظره
برایم ممکن باشد، این ترانه را میخواندم. البته آن وقتها کوچکتر از آن بودم که
به این مشکل بهطور جدی فکر کنم. سرگرمیهای دیگر داشتم و نمیدانستم که
نبودن این نمای دور مرا از چه زیبایی بینظیری محروم میکند.
امروز با
مدد جُستن از مولانا جلال الدین محمد رومی میخواهم به پارهای تفاوتهای درک بصری و درک
لمسی جهان اطراف بپردازم.
افسانۀ
مردانی که در اتاقی تاریک میکوشند از طریق لمس اندام پیل به ماهیت این موجود عظیمالجثه
پی ببرند، در آیینهای گوناگونی چون آیین «جین» یا «یاناییسم» و
آیین بودا و همچنین از زبان صوفیان مسلمان، نقل شده است.
پیل اندر
خانۀ تاریک بود
عرضه را
آورده بودندش هنود
از برای
دیدنش مردم بسی
اندر آن
ظلمت همیشد هرکسی
دیدنش با
چشم چون ممکن نبود
اندر آن
تاریکیاش کف میبسود
آن یکی را
کف به خرطوم اوفتاد
گفت همچون
ناودان است این نهاد
آن یکی را
دست بر گوشش رسید
آن بر او
چون بادبیزن شد پدید
آن یکی را
کف چو بر پایش بسود
گفت شکل پیل
دیدم چون عمود
آن یکی بر
پشت او بنهاد دست
گفت خود این
پیل چون تختی بُدست
همچنین هر
یک به جزوی که رسید
فهم آن میکرد
هر جا میشنید
از نظرگه
گفتشان شد مختلف
آن یکی دالش
لقب داد این الف
در کف هر کس
اگر شمعی بُدی
اختلاف از
گفتشان بیرون شدی
چشم حس
همچون کف دست است و بس
نیست کف را
بر همۀ او دسترس
چشم دریا
دیگر است و کف دگر
کف بهل وز دیدهٔ دریا نگر
جنبش کفها
ز دریا روز و شب
کف همیبینی و دریا نی؟ عجب
ما چو کشتیها
به هم برمیزنیم
تیره چشمیم
و در آب روشنیم
ای تو در
کشتی تن رفته به خواب
آب را دیدی
نگر در آب آب
آب را آبیست
کو میراندش
روح را روحیست
کو میخواندش
. . .
. . .
«دفتر سوم مثنوی»
به باور
صوفیان، ما نیز چون آن کوران در تاریکی، تنها قادر به درک و دریافت اجزا هستیم و
از همینرو تصور ما از حقیقت کلی، تصوری ناقص و مخدوش است.
وقتی بینایی
را به عنوان یکی از حواس چندگانه از جعبه ابزار درک و دریافت جهان حذف، و حواس
دیگر را جایگزین آن کنیم، امکانات ما از آنچه در تیررس نگاه است به آنچه در
«دسترس» است محدود میشود.
وقتی
دوربینمان را خاموش کنیم و ضبطصوت را روشن، برای ضبط صداها باید به منابع صوت
نزدیک شویم. نگاه دوربین را میشود روی اشیا و مناظر تنظیم کرد، چشم دوربین را میشود بست، اما ضبطصوت
که روشن باشد خواه ناخواه صداهای مزاحم را هم ضبط میکند. چشم انتخاب میکند، گوش ناچار است که بشنود.
در این میان
امکانات حس لامسه باز هم محدودتر است. با تکیه به قوۀ لمس ـ چونان که در قصهٔ «پیل
در تاریکی» خواندیم، ما تنها قادر به دریافت جزییات هستیم. تصویر یک نابینا از
جهان، آمیزهای است از صداها، بوها، طعمها و جزییات قابل لمس. «جزییات» را اینجا
معادل واژه فرنگی«details»
بهکار میگیرم.
جهان در
تصور من گاهی شبیه پازلی است که از تکههای کوچک میسازمش. اطلاعات جز به جز را
کنار هم میگذارم تا به درجهای از دریافت حقیقت برسم. با آگاهی به اینکه غیبت
نگاه میتواند مانع بزرگی در راه این درک و دریافت باشد.
شیرینی قصه
در اینجاست که ارتباط لمسی، ارتباطی نزدیک، صمیمی و بگذارید بگویم «عاشقانه» است.
تفاوت دیدن و لمس جهان مثل تفاوت «نگاه» و «نظربازی» است برای دو دلداده و البته که از
هیچکدام نمیشود گذشت.
با داستانی
دیگر از پیل و نگاهی متفاوت به آن، این بحث را به پایان میبرم.
داستان پیلی
که از دوران کودکی، پایش را با طناب به سنگی بسته بودند و در بزرگی هم به توانایی
خود برای از جا کندن سنگ به حرکتی باور نداشت. عادت کرده بود به بسته ماندن و قدرت
خودش را نمیشناخت.
انسان دانا
و پویا اما از کوچکترین امکانات برای رسیدن به بالاترین درجهٔ دریافت حقیقت بهره
میگیرد. به ناتوانی عادت نمیکند و به قوۀ هوش و درایت،
زنجیرهای دست و پاگیر را از میان برمیدارد. آزادی اندیشه و سرکشی ذهن، سد و مانع
امکانات جسمی را میشکند و نمادینه میشود برای بینایی که از امکانات
چشمِ سر فراتر میرود. از غیبت رنگها در مجالی دیگر خواهم گفت.
آخر آن
ترانۀ کودکانه را بیاد دارید:
نگا کُن آن
دور دورا
کبوتری میپرد
شاید برای
بلبل
از گل خبر
میبرد
شاید همان
پیام عاشقانهٔ طبیعت و چنانکه بارها گفته ام، همین عشق به زندگی، نبودن حسی از
حواس یا حتی نبودن عضوی از اعضا بدن را تحملپذیر میکند.
* * *
ترانهٔ کودکانهٔ «پاشو، پاشو کوچولو» را بشنوید
ترانهٔ کودکانهٔ «پاشو، پاشو کوچولو» را بشنوید
* * *
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر