فیل در فنجان، نقشِ قهوه غرق
. . . تاریک بود . . .
انگشتانم دنبال بادبزنی برای تابستان و ناودانی برای پائیز
و این ستونها کدام سقف را
. . .
. . . تاریک بود . . .
انگشتانم دنبال بادبزنی برای تابستان و ناودانی برای پائیز
و این ستونها کدام سقف را
. . .
آخ! بردار از روی پایم پایت را که حافظهٔ فیل اگر برت دارد
رفتهای تا سیصد هزار صبح دهلی که بوی مُرده بگیری، گنگ!
رفتهای تا سیصد هزار صبح دهلی که بوی مُرده بگیری، گنگ!
گفتن در تاریکی
گائیدن در تاریکی
ما نخواستیم.
گائیدن در تاریکی
ما نخواستیم.
و این همه سگ و قلاده در خیابان که پریدم از خواب
. . .
. . .
قهوه ریخت، خط خورد شعری که مرا گفته بود
نقطه بگذار زیر این آاا
نقطه بگذار زیر این آاا
از تشنگی دارم . . .
۱۴ ژوییه ۲۰۰۸
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر