۱۳۹۳/۰۴/۱۰

فال - یک تمرین شاعرانه



فیل در فنجان، نقشِ قهوه غرق
. . . تاریک بود . . .
انگشتانم دنبال بادبزنی برای تابستان و ناودانی برای پائیز
و این ستون‌‌ها کدام سقف را

. . .

آخ! بردار از روی پایم پایت را که حافظهٔ فیل اگر برت دارد
رفته‌ای تا سیصد هزار صبح دهلی که بوی مُرده بگیری، گنگ
!

گفتن در تاریکی
گائیدن در تاریکی

ما نخواستیم
.
و این همه سگ و قلاده در خیابان که پریدم از خواب

. . .

قهوه ریخت، خط خورد شعری که مرا گفته بود
نقطه بگذار زیر این آاا
از تشنگی دارم . . .

۱۴ ژوییه ۲۰۰۸

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر