یادداشتی بر ترانۀ «گلای لاله
عباسی»
گلای لاله عباسی سبد سبد یه عباسی
شبنم دونه الماسی طبق طبق یه عباسی
با گل لاله عباسی گونههامو رنگ میکنم
خیال نکن که ترسیدم، اینجور باهات جنگ میکنم
تاجی میذارم رو موهام، تاجی که تو نمیشناسی
از گل یاس و قطرۀ شبنم دونه الماسی
قفس اگه ساختی برام که باغو تو خواب ببینم
روز و شبا بیان برن، آفتاب و مهتاب نبینم
چوبش پر از بوی گله، من باغو پیدا میکنم
روزنی از تو این قفس، رو به سحر وا میکنم
گلای یاس و مُرواری سبد سبد یه صناری
بوی بهارنارنج میاد از تو اتاق پنجدری
* * *
مادربزرگم کاسههای چینی گلدار را دانه دانه پرت میکند که در کف کوچه خرد و
خاکشیر میشوند. «کاسهبشقابی» اما اصرار دارد که کاسههایش «نشکن» هستند. و
لجوجانه حاضر است همۀ ظرفهایش را سر این شرط قربانی کند.
اولین باری است که میبینم مادربزرگم با مردی غریبه چانه میزند و کل میاندازد.
«جغجغه، فرفره، «وغوغ صاحاب . . .»، «کتشلواری . . .»، «نمکیه، نونخشکیه . . .»، «زالزالک . . .»، «بیا! صفرابُره شاتوت . . .»، «آی لبو داغه . . .»، «باقلی تازه، خدا وسیلهسازه . . .».
فروشندگان دورهگرد، حلقۀ ارتباطیِ اندرونی و بیرونی؛ تنها مردان غریبهای که
حرف زدن با آنها ممنوع نبود. در خانوادۀ مذهبی سنتی ما حتی خرید بیرون از خانه به عهدۀ زنان پیرتر بود، تا جوانترها در خانه بمانند.
زمانی که اسم من، مثل اسم خیلیهای دیگر، از لیست قبولیهای کنکور خط خورده
بود و من در زیرزمینی منتظر مهیا شدن شرایط سفر بودم، صدای فروشندگان دورهگرد
تنها صدایی بود که از بیرون به آن زیرزمین نفوذ میکرد. و گاهی در فصل مدرسه صدای
بچههایی که بهجای نشستن روی نیمکت کلاس، در خیابان «چغالهبادام» میفروختند مرا از خواب قرنها میپراند.
***
میگوید: «دختر خوب، این حرفها مال هزار قرن پیش است. آپارتمانهای تهران
اندرونی و پنجدریشان کجا بود؟ تعداد دختران دانشجو در ایران دو برابر پسران
است. ایران پُر است از خانم دکتر و خانم مهندس. تازه قفس که چوبی نمیشود که چوبش
پُر از بوی گل باشد یا نباشد. . .»
...
و من خودم را میبینم که
گیج و مات در خانه میچرخم. بعد از زمانی که بر من چون قرنی گذشته، موفق شدهام
مردی را از زندگیام بیرون بیندازم. حالا همۀ درها و پنجرهها را باز کردهام، تا آن عطر آشنا بیاید و
خانه را پُر کند. بهارنرنج بیاید و بوی الکل و دود را ببرد. و من در آغوش مادر
مهربان طبیعت لحظهای آرام بگیرم.
دست سخاوتمندی که گلهای لاله عباسیاش را اینهمه ارزان میفروشد.
۱۰۰ زنجیر و ۱۰۰۰ سکۀ طلا در
مقابل یک رشته بهار نارنج به نخ کشیدۀ کودکی. ۱۰۰۱ جشن با شکوه در مقابل سبدی گل
لاله عباسی و تاجی از دانههای شبنم. من خریدهام، میخرم، تا این درها باز بمانند
و این پردههای ضخیم را بشود کنار زد. تا خودم باشم و نه «عورت» و «ناموس» دیگری.
آغوش سخاوتمند طبیعت در مقابل نگاه و نوازشی که چه گران میفروشند.
میگوید: «کجای دنیا گل لاله عباسی را در کوچه میفروشند؟»
راست میگوید. فروشی نیستند این گلهای قرمز فروتن که رنگ و بوی آزادی
دارند.
میگویم: «جرأت کُن، گونههایت را مثل گلبرگهای این گل سرخ کُن، و بهجای این لچک، تاجی از
دانۀ شبنم سرت بگذار و به کوچه برو، تا قفس را ببینی.»
میگویم: «همۀ این دختران زیبا که در خیابانهای این مُلک راه میروند با این
چهرهها و موهای آراسته، با این لباسهای برازندۀ اندام جوان، و این شادی خوشرنگ
که با زنجموره و آیۀ نحس نمیشود دکش کرد، همۀ این ملکههای مغرور با تاجهای
ناپیدا، انگار دارند فریاد میزنند:
من با بهار میام بیرون،
سبز میشم و گل میکُنم
سبز میشم و گل میکُنم
خیال نکن که تا ابد،
تو رو تحمل میکُنم . . . »
تو رو تحمل میکُنم . . . »
«گلای لاله عباسی»
شعر ترانه: هما میرافشار
آهنگ: ناصر چشمآذر
ترانهخوان: لیلا فروهر
شعر ترانه: هما میرافشار
آهنگ: ناصر چشمآذر
ترانهخوان: لیلا فروهر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر