۱۳۹۳/۰۳/۲۹

خواب خدا



در ناگفته‌های تو پیچیده‌ام
آسمان تو در ابر
و جواب‌هایم
در خوابِ
در خوابِ کودکی، خدا
در خواب، کودکیِ خدا
در خوابِ خدا، کودک
در خواب، خدا کودکی بود که تنش بوی جعفری می‌داد
و نمی‌شودهایش
دلتنگی‌های من
دو دو تا چهار تا برنمی‌دارد
و صبرش
همین بوتۀ گل سرخ
در این اتاق کوچک آفتابی
که گاهی با
حسادت تیغ‌تیغ اش
غنچه می‌دهد
که من
زنده بماند
آبش بدهم
با انگشتِ خون
با انگشتان خونی
نینی، خدا
بیا
بیا بخواب . . . هم
بیا به خواب‌هام
بیا به خواب‌هایم از
از آخرِ
از آخرِ دنیا
بیا به خواب‌هایم از آخرش نترس.

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر