یادداشتی بر ترانۀ بی تو با شعری از زویا
زاکاریان، آهنگی
از فرزین فرهادی، و صدای شهرزاد سپانلو
امروز به ترانهای
میپردازم که در صندوقچۀ خاطراتم نیافتمش.
خوانندۀ این
ترانه، شهرزاد سپانلو، اگر دو سه سال جوانتر بود، میتوانست دختر من باشد و چون
دختران ما اغلب بهتر از ما فکر میکنند و هرچه باشد چند قدمی از ما جلو تر هستند،
من هم از پسکوچههای خاطره بیرون میزنم تا در خیابانهای شلوغ امروز و در میان جوانترها
به دنبال ترانۀ ی زنانهای بگردم.
در ترانههای
خاطرهساز ما، رفتن معشوق، فاجعهای دردناک بود و حرف عاشق ترک شده
یا آه و ناله بود که:
روزی که از تو جدا شم، روز مرگ خندههامه،
فصل تنهایی دستام،
فصل سرد گریههامه
. . .
. . .
یا نفرین و آرزوهای بد برای معشوق رفته:
الاهی تو هم
هرگز چو من شبها سر آروم روی بالش نذاری
تو هم مثل من
ای بیوفا کارت بشه بار دگر دیوونهداری
. . .
یا التماس و زاری که:
برگرد، برگرد
که بیتو ناله دارم،
جونم بیتو به
لب رسیده، برگرد
. . .
و الا آخر و
از این دست.
هرچه بود، این کوه درد و غصه هم بار سنگینی بر شانۀ
عاشق ترکشده بود و هم بر شانۀ
معشوق رفته که قرار بود با این حرفها وجدانش ناراحت شود و خواب شبهایش آشفته. و من همیشه از خودم پرسیدهام
که چطور میشود عاشق بود و در عین عاشقی برای معشوق این همه بد خواست.
چند سالی است
که در برخی ترانههای ایرانی، شاید به الهام از متن ترانههای غربی، شاید هم به اقتضاء روزگار، نگرش و برخورد
تازهای به عشق و جدایی بهچشم میخورد. ترانۀ «بیتو»، نمونۀ خوبی برای ایندست ترانهها است.
شعر این ترانه
آنقدر روان و زیبا است که مشکل بود چیزی بگویم که گویاتر و شیرینتر از آن باشد.
خیال نکن با
رفتنت شکستم
به کنج گریه
روز و شب نشستم
از گل و آفتاب
و غزل بریدم
رو به خودم پنجرهها
رو بستم
خیال نکن از
شب رفتن تو
مهتاب دیگه به
آسمون سر نزد
خیال نکن پرندۀ
عاشقی
بی تو دیگه
تو باغ ما پر نزد
نه، نه، نه
نه، نه، نه
شاید از این چند خط کمی بوی لجبازی و دهنکجی به معشوق رفته
به مشام میرسد. با این وجود زهر و تلخی در آن نیست.
زن ترکشده تهدید نمیکند، صف عاشقان
بیشمارش را به رخ معشوق رفته نمیکشد و آنچه برای من بسیار جذاب است این که زن ترک
شده از روی عناد به آغوشی دیگر پناه نمیبرد. خودش با این اندوه کنار میآید و جای
دیگری دنبال امنیت و پناهگاه میگردد.
بخش دوم:
زمین همون زمین
مهربونه
پر از گل سرخ
و پرندۀ مست
نه چشمه خشکیده، نه کوه شکسته
هرچی که با
تو بوده، بیتو
هم هست
شوق تپش هنوز
تو قلب آفتاب
شوق نفس هنوز
تو موج دریاست
کی گفته بیتو زندگی تموم شد
کی گفته بی تو انتهای دنیاست
هر کدام از ما
که عاشق بوده میداند که تحمل جدایی و دلتنگی به این آسانیها نیست. حتماً که چند
روز و هفتهای به کنج غصه مینشینیم و درها و پنجرهها را میبندیم. جای خالی آنکه
رفته مثل حفرۀ سردی در جانمان درد میکند.
روزهایمان
بی نگاه و صدای آن دیگری، بیرنگ و شادی است. حوصلۀ خودمان را
در آینه نداریم. حس میکنیم زشت و ناخواستنی هستیم. اینها را گفتم که بدانید میدانم
از چه حرف میزنم و تازهکار نیستم.
از شما چه پنهان، جوانتر که بودم، آخر دنیا خیلی نزدیک بود و در سختیها
مرگ آسانترین راه حل به نظر میآمد. حالا به دختر کوچولوی آنوقتها میخندم
و در آینه میگویم:
«این نیز بگذرد. این گره هم باز میشود، این قصه هم فراموش خواهد
شد. پس، اینجور به این تلفن و این منیتور
زل نزن. از من بشنو، پیامش درست وقتی میرسد که دیگر منتظرش نیستی. دختر نارنج و ترنج! وقتی از
گریه و شببیداری، پای
چشمهایت گود رفت، افسرده
شدی و از ریخت افتادی، مطمئن باش طرف دیگر هرگز برنمیگردد. حتی برای بردن کلاهش. . .»
میگویم:
«زمان مرهم زخمها است. نگاه کن، همان زخمها
که ردشان روی تنت مانده، دیگر درد نمیکنند. حتا یادت نیست کِی آمدند و از کدام دست. پس تلخ نشو عزیزم! مهربان بمان . .
.»
عمری گذشت، تا در پنجاه سالگی بدانم که زمان، حتی عشق را، کمرنگ . . .
کمرنگ . . .
بیرنگ میکند. جنگ و آتش و طوفان ـ شقاوت بشر و بیرحمی همین
طبیعت مهربان یادم داد که تا آخر دنیا، هنوز خیلی مانده و تا ما هستیم، هیچ غمی غم آخرمان نیست. (پیش خودمان
بماند، من
معتقدم که حتی هیچ عشقی، عشق آخرمان نیست.) دنیا از عزیزان و آشنایان ما خالی میشود، اما به این آسانی آخر نمیشود. و تا
هستیم و نفس میکشیم، وقت داریم برای خواستن و عاشق شدن.
اگر گوش بدهی
میشنوی سمفونی این ارکستر جادویی زندگی را که خونسرد و با حوصله مومان به
مومان پیش میرود. اوج و فرود دارد، اما هیچ وقت خارج نمیزند. پرده که بر افتد، دیگر تو نیستی. پس از همین حالا بگو،
سوتزنان و پاکوبان بگو: زنده باد زندگی. و بگو: «دوباره و دوباره، ادامه و
ادامه.» برای نوازندههایی که نمیشناسی دست بزن و تاب بیاور که این نابغۀ بیرحم، سیاه را سپید
کند و سپید را سیاه.
تا وقتی که
بهار میاد و بارون
تا وقتی غنچه
میکُنه یاسمن
با تو و بیتو
دل من عاشقه
عاشق زندگی
و زنده بودن
. . .
رفتن تو یاد
منه همیشه
اما از این غم
همیشه در یاد
نه یک ستاره
کم شد از آسمون
نه یک جوونه
از رو شاخه افتاد
نه، نه، نه
نه، نه، نه
. . .
. . .
بیتو
کلام: زویا زاکاریان
آهنگ: فرزین فرهادی ترانهخوان: شهرزاد سپانلو
کلام: زویا زاکاریان
آهنگ: فرزین فرهادی ترانهخوان: شهرزاد سپانلو
* * *
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر