یکی
از متعارفترین دستمایههای نوشتن، تجربیات شخصی،
خاطرات و یادها و تصاویر زندگی روزمرهی نویسنده است. تا این تجارب شخصی
سزاوار روایت شوند، مشاطه قلم به آرایش و پیرایش آنها برمیخیزد. آنها را از حشو و زواید پاک میکند و در لفافی شایسته میپیچد.
فردیت ما مجموعهایست از آنچه هستیم و آنچه نیستیم. دو روی سکهی وجود حضور است و غیبت.
با این زبان میتوانم بگویم: زنی هستم ۴۹ ساله، فوق لیسانس رشته فلسفه و
تعلیم و تربیت و برای درک و دریافت جهان دیدنی باید حواس دیگرم را به کار گیرم که جانشین بصر میشوند.
ندیدن گاهی
شبیه نشستن پیش روی آینه است در اتاقی تاریک. در غیبت نگاه حضور خیال اما هست. نقش دوربین
را گاهی پردهگردان خیال به عهده میگیرد. تا آن نقش و آن
پرده روشن شود، نوری باید:
. . .
قشنگ یعنی
تعبیر عاشقانهی اشکال
. . .
و عشق تنها
عشق
مرا به وسعت
اندوه زندگیها برد
مرا رساند
به امکان یک پرنده شدن.
. . .
«سپهری»
تا گفتنیهایم شنیدنی شوند، تشریف برازندهای بر آنها پوشاندم: شعر. باشد که به یاری شعر و
ترانه از مرزهای نگاه بگذریم و بهگونه متفاوتی از کشف و دریافت زندگی و
جهان اطراف برسیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر