جلوۀ گل، بوی سُنبل
نالۀ چنگ، بانگ بلبل
کرده صحن چمن
پُر ز غُلغُل
شبنم صبح بر چهرۀ گل
مُطرب آهنگ را تازهتر کُن
وز دل خویشتن نغمه سر کُن
زخمِ دلِ تار به زخمه میازار
نالۀ تار کمتر برون آر
بگو به ساقی ای نسیم سحری
شد سپری عهد خزان
بیا به عاشقان بپیما قدحی
خونِ دلِ دختِ رزان
از غم عشق، شد دلم خون
وز ره چشم رفت بیرون
ای عشق آخر کردی بیخبرم
با یک جلوه بُردی دل ز برم
زآتشت ای عشق، این دل زارم گشته پریش
آتشی اما در دل عاشق، مرهم ریش
تو آخر ای عشق چهای؟ رهزن دل، بلای جانها
از آتش پُر شررت سوخته شد چه خانمانها
باعث آه و بیداد و ناله
از چکاوک بود عشق لاله
ساقی اگر برخیزد
باده به جامم ریزد
جان من از مِی فروزد
مُطرب اگر بنشیند
حالت عاشق بیند
شعلۀ عشقش بسوزد
برکشد از پردۀ بیداد بیرون
نالۀ روحبخش همایون
* * *
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر