برای تمام فصول
تا بریزد
این خشخشهی سمج حلقه حلقه از تنم پیراهنم پاییز
موهای این
عکس را قیچی کن.
صدایت
آفتابی که آفتابگردانها به من سلام کردند
سیاهند زردها
حالا ـ زمستان میشود
دستهای این
عکس را خودِت یک جوری گرم کن.
خودِت که میکشی،
بهاری میشود
تا بنشیند
اینجا کنارت پای پنجره
چراغ را
خودِت روشن، خودِت نگاه کن.
گفتی و . . . خواندم
قلم را
خودِت دست این عکس بده.
پشت سرم اگر
ایستاده
بر که میگشتم
اگر رو به رو
سرم اگر روی
سینهات
حرف، حرف،
زیادی بود.
قصه بگو که
گریهاش بند بیاید.
آن پرنده که
چشمهای تو را دیده بود
تابستانش را
قرض نداد
خودِت صبوری
یاد این عکس بده.
۲۸ اکتبر ۲۰۰۸
* * *
در بلندترین
شب سال ۲۰۰۸
جا نشد آن
واژه که بنا بود آخری باشد در کوله پشتی ام ـ پر از سکوت ماند.
جا نشد
بنویسم روی آینه با سرخ و صورتی و بنفشِ لبهایم آن همان یک بوسه که وقتش نشد.
گم در
هیاهوی شهر راهی که باید من . . .
تو
وقتِ عالم
را داشتی
که
ثانیهها زیر انگشتانت یله و سرِ کیف ـ خمیازه ـ چرت
در چرخچرخعباسیِ یخ و مِه من
لیزلیز، گیج، واج ـ از نفس افتادم ـ نشستم
جا نمیشدم در کوله پشتیام که قد آخرین واژهام شده بودم.
چشام که یخ
میزد
هنوز گرمی دستات یادم بود . . .
کجای
دلم بگذارمت؟ نقطهی پنبه و تگرگ!
کجای
جانم نشستهای؟ تکدانه ی بهشتیِ سرخ!
که
جا نمیشوم در هیچ آینهای
که
سر میروم
از حوصلهی پنجرههای بستهی بی آفتاب!
۲۰ دسامبر ۲۰۰۹
* * *
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر