آواز
شکستن
صدای بال میآید
و بوی خوب
یک رفتن
کسی
آواز میخواند
صدایش میچکد
در من
دوباره روی
لبهایم
گل آواز میروید
و از این
دستهای من
پر پرواز میروید
من آواز
شکستن را
برای شیشه
میخوانم
به او آهسته
میگویم
که
در اینجا نمیمانم
شبی پر میشود
آخر
اتاق از بوی
بال و پر
میان کوچه
میپیچد
صدای بال یک
کفتر.
* * *
سبد
عاطفه
من ته باغ
کسی را دیدم
که
به دستش سبدی عاطفه داشت
داشت در پای
چناری غمگین
تخم آواز
قناری میکاشت
دیدم او را
که در آن گوشهی باغ
دست در گردن
گلها انداخت
سوز میآمد
و او شالش را
روی یک پیچک
تنها انداخت
برف را از
سر یک بید تکاند
دست یخبستهی او را «ها» کرد
زیر آن بید
دو زانو زد و بعد
با یخ روی
گلی دعوا کرد
زیر سنگینی
یخها وقتی
کمر
ترد اناری خم شد
دل او نیز
ترک خورد و شکست
صورتش غمزده
و درهم شد
وقتی از باغ
جدا شد دیدم
صورتش خیس و
دلش غمگین بود
سبد عاطفهاش را بخشید
به کلاغی که
لب پرچین بود.
* * *
کوچههای تنهایی
وقتی از
کوچه کوچ میکردی
بوی پاییز
در هوا پیچید
ایلی از
خندههای شیرینت
در میان
نگاه من کوچید
وقت رفتن
صدای پاهایت
چون صدای پر
پرستو بود
اشکهای مرا
تماشا کرد
تکدرختی که
بر لب جو بود
وقتی از پیچ
کوچه پیچیدی
دل تنگم
قرار را گم کرد
توی پسکوچههای تنهایی
چشمهایم بهار را گم کرد.
* * *
فقط در
خواب
کنار
آن در چوبی
تو را هر
روز میبینم
همیشه با
نگاه تو
دلم پر میشود
از غم
تو غمگینی
تو تنهایی
نداری خانهای
اینجا
کنار
کوچه میخوابی
همیشه در دل
شبها
در اینجا
مثل کفترها
تو هم کز میکنی
گاهی
نگاهم میکنی
اما
نمیدانم چه
میخواهی
تو گاهی چشمهایت
را
به روی کوچه
میبندی
تو غمگینی
ولی گاهی
فقط در خواب
میخندی.
همین امروز
من دیدم
که
تو در خواب خندیدی
گمانم باز
در خوابت
اتاقی گرم
میدیدی.
* * *
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر