‏نمایش پست‌ها با برچسب ترانه های روحوضی. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب ترانه های روحوضی. نمایش همه پست‌ها

۱۳۹۳/۰۹/۱۴

می‌خوای بکُن، می‌خوای نکُن! دموکراسی همیشه راه حل خوبی نیست.



اخیراً تعدادی از مشهورترین ضربی‌خوانی‌ها با صدای خود آقای مرتضی احمدی بازسازی و در دو سی‌دی تحت عنوان «صدای تهران قدیم» منتشر شد.

متاسفانه متن بسیاری از این ضربی‌خوانی‌ها با متن اصلی تفاوت دارد. گاهی به نظر می‌رسد که عناصر اروتیک از ترانه حذف شده. من نمی‌دانم آیا این عدول از متن از روی اجبار بوده یا به خواست و ارادۀ خود استاد.

به هر حال نسخۀ اصلی این ترانه را که در دست بود منتشر می‌کنم. در این نسخه صدای آقای احمدی بسیار جوان است و علاوه بر تمبک، سازهای دیگری هم آواز را همراهی می‌کنند. به طور کلی فضای ترانه متفاوت و به مراتب شادتر است. و البته جواب‌های گروهی، هم‌آهنگ‌تر و ملودیک‌تر و دلنشین‌تر. خودتان قضاوت کنید.



می‌خوای بکُن، می‌خوای نکُن!
با صدای مرتضی احمدی



 

گله از چرخ ستمگر بکُنم یا نکُنم
می‌خوای بکُن، می‌خوای نکُن
شکوه از بخت بداختر بکُنم یا نکُنم
می‌خوای بکُن، می‌خوای نکُن
توی استخر محبت بپرم یا نپرم
می‌خوای بپر، می‌خوای نپر
دو سه تا پشتک و وارو بزنم یا نزنم
می‌خوای بزن، می‌خوای نزن
لاستیک عشقتو پنچر بکُنم یا نکُنم
می‌خوای بکُن، می‌خوای نکُن
فوت قایم تو سماور بکُنم یا نکُنم
می‌خوای بکُن، می‌خوای نکُن
چایی از بهر شما دم بکُنم یا نکُنم
می‌خوای بکُن، می‌خوای نکُن
درِ گاراژ دِلُ وا بکُنم یا نکُنم
می‌خوای بکُن، می‌خوای نکُن
ماشین عشقمو توش جا بکُنم یا نکُنم
می‌خوای بکُن، می‌خوای نکُن
«اطلاعات» و «مصور» بخرم یا نخرم
می‌خوای بخر، می‌خوای نخر
. . .
گله از چرخ ستمگر بکُنم یا نکُنم
می‌خوای بکُن، می‌خوای نکُن
شکوه از بخت بداختر بکُنم یا نکُنم
می‌خوای بکُن، می‌خوای نکُن
ترک دلداده و دلبر بکُنم
می‌خوای بکُن، می‌خوای نکُن
گریه‌ها در غم او سر بکُنم یا نکُنم
می‌خوای بکُن، می‌خوای نکُن
آه و فریاد به افلاک کشم یا نکشم
می‌خوای بکش، می‌خوای نکش
دل دیوانه رو در خاک کشم یا نکشم
می‌خوای بکش، می‌خوای نکش
سینۀ دردکشم را بدرم یا ندرم
می‌خوای بدر، می‌خوای ندر
شکوه از او به خدایش ببرم یا نبرم
می‌خوای ببر، می‌خوای نبر
. . .
[نمیری الاهی بچه! :-)]

این که نشد راهنمایی بَبَم!
به حقِ حق همینه
این که نشد عقده‌گشایی ببم
به حقِ حق همینه
این که جواب دل دیوونه نیست
به حقِ حق همینه
این که جواب دل درمونده نیست
به حقِ حق همینه

به حقِ حق عاشقی بد دردیه
به حقِ حق درد بی‌درمونیه

 

۱۳۹۳/۰۸/۲۳

امشب و هرشب، کمدی موزیکال «مرد مجرد»



(تک‌گویی در پنج پرده)
نگاهی به یک ترانۀ روحوضی با صدای آشنای «حسین همدانیان»


 

پردۀ اول:
[مرد مجرد احتمالاً در حال نوشتن نامه]

لب لعل تو ندانم عسله یا شکره
روی زیبای تو خورشید بود یا قمره
بوی گیسوی شکن در شکنت مستم کرد
زلف تو داروی بی هوشیه یا مُشک تره؟
دوش رقصت همگی را به تعجب انداخت
آخر ای رشک پری این فنره یا کمره؟
گفته بودی پدرت دیده مرا با تو به بام
قُل میدم من که بابات از همه چی بی‌خبره
هیچگه باخبر از رابطۀ ما نشود
چونکه او احمق و بی‌تربیت و کُره خره
چند گویی که بیا جون بکن و عقدم کن؟
گفتمت پول ندارم، مگه گوش تو کره؟

پردۀ دوم:
[مرد خطاب به تماشاچیان]

ای که در جستجوی یک زن خوشگل باشی
باخبر باش که این راه بسی پرخطره!
زن گرفتن به خدا مایۀ فقر است و فنا
جان فدای عزبی باد که بی دردسره.




پردۀ سوم:
[صحنه: میخانه. مرد شنگول و سرحال]

ساقی شرابم ده
شراب نابم ده
از آن لبان خود
بوسی جوابم ده

خدا منو قربونت کنه، ایشاللاه
اسیر دو چشمونت کنه، ایشاللاه
خدا منو حیرونت کنه، ایشاللاه
اسیر دو زلفونت کنه، ایشاللاه

پردۀ چهارم:
گویا مستی از سر رفیقمان پریده و دوباره اخلاقش ... است.
شاید هم دیشب کل پولش را خرج می و مطرب کرده و حالا دوباره یاد بدبختی‌هایش افتاده.

[خطاب به تماشاچیان]

الاهی در کمند زن نیفتی
اگر افتی به روز من نیفتی
زن از پهلوی چپ شد آفریده
ز چپ کس راستی هرگز ندیده.

(کپی‌رایت «راست‌گویی» را دربست داده‌اند به این آقا که یواشکی روی بام با دختر مردم قرار می‌گذارد و نه تنها استاد پیچاندن و شانه خالی کردن از زیر بار مسئولیت است که با اعتماد به نفس کامل به پدر دختر بد و بیراه هم می گوید.)

پردۀ پنجم:
[مرد با «خانم»ی در خلوت]

قربان تو، مانند غزالی خانم
تو عشوه‌گری و اهل حالی خانم
چون از زن پرحرف گریزان هستم
دلشاد شدم از اینکه لالی خانم.

(میگفتین . . .
شما بفرمایید، ما سراپا گوشیم!)

۱ ـ سوتِ تماشاچیان را هرجا دوست دارید بگذارید.
۲ ـ با وجود افلاس و بی‌پولی، طرف حتماً زن خوشگل هم می‌خواهد. قربون اشتهای کم.
۳ ـ از شوخی گذشته: در یک برنامۀ رادیویی در آلمان شنیدم که قیمت زنان تایلندی وارداتی، در صورتی که لال باشند، از زنان دیگر بیشتر است.
به قول فامیل دور: من دیگه حرفی ندارم.
 

۱۳۹۳/۰۸/۱۵

میرم زن می گیرم؟ نگاهی به دو «ضربی» تخته حوضی



یادی از مرتضی احمدی که این روزها گویا در بستر بیماری است .




مرتضی احمدی را نسل پیش از ما به عنوان پیش‌پرده‌خوان می‌شناخت. برای نسل من، او هم به عنوان گویندۀ برنامه‌های رادیویی و صدا‌پیشه، و هم به عنوان خوانندۀ ترانه‌های مردمی و روحوضی صدایی بسیار آشنا است. او در روایت و حفظ این «ضربی»‌خوانی‌ها که قدیمی‌ترین و اصیل‌ترین نواهای تهران هستند، بسیار کوشیده است. به گمان من این ترانه حکایت گفتوگوی جوان مجردی است با مادرش. یا احیاناً با همسری که با او سر ناسازگاری دارد.


 


منو سر لج ننداز، می‌رم زن می‌گیرم
چی گفتی؟
این ور، اون ورم ننداز، می‌رم زن می‌گیرم
چی گفتی؟

قر تو کمرم ننداز، می‌رم زن می‌گیرم
خنده به لبم ننداز، می‌رم زن می‌گیرم
کاری به دستم ننداز، می‌رم زن می‌گیرم
گریه تو چشم ننداز می‌رم زن می‌گیرم
حرف تو گوشم ننداز، می‌رم زن می‌گیرم
غم تو دلم ننداز، می‌رم زن می‌گیرم
پایین و بالام ننداز، می‌رم زن می‌گیرم
درد تو پاهام ننداز، می‌رم زن می‌گیرم
غصه تو سینه‌ام ننداز، می‌رم زن می‌گیرم
. . .
داد سرم نزن، سرم درد گرفت
درد گرفت، درد گرفت، سخت و سفت
. . .
من اگه برم زن بگیرم، شرط و شروطی داره
من اگه برم زن بگیرم، راه و رسومی داره
من اگه برم زن بگیرم، قول و قراری داره
من اگه برم زن بگیرم، قرار و مداری داره
من اگه برم زن بگیرم، سؤال و جوابی داره
من اگه برم زن بگیرم، حساب و کتابی داره
من اگه برم زن بگیرم، چون و چرایی داره
من اگه برم زن بگیرم، برو و بیایی داره
من اگه برم زن بگیرم، گفت و شنودی داره
من اگه برم زن بگیرم، بگو و مگویی داره
شرق و شروق، شق شق
ترق و تروق، تق تق
. . .
سواد می‌خواد، من که سواد ندارم
کفش می‌خواد، لباس می‌خواد، ندارم
تربیت و شعور می‌خواد، ندارم
سیم و زر و زور می‌خواد، ندارم
فهم می‌خواد، کمال می‌خواد، ندارم
جمال بی‌مثال می‌خواد، ندارم
قالی و قالیچه می‌خواد، ندارم، خدا جون
واسه سر عقد، خنچه می‌خواد، ندارم، خدا جون
دختره رونما می‌خواد، ندارم
زیرلفظی طلا می‌خواد، ندارم
چادر و روسری می‌خواد، ندارم
مطرب و انتری می‌خواد، ندارم
شلیته و شلوار می‌خواد، ندارم
صد تا شتر بار می‌خواد، ندارم
خونه می‌خواد، مهریهی کلون می‌خواد
آینه می‌خواد، شمعدون می‌خواد
شیر بهای نقد می‌خواد
شربت و شیرینی می‌خواد
یه جشن اعیونی می‌خواد
مهمون و مهمونی می‌خواد
ندارم، ندارم، ندارم!
 خدا جون! ندارم! ندارم!
. . .
پس حالا که چنینه
درد بی‌درمون من، دوا و درمون نمی‌شه
سوغات شهر فرنگ، زیرۀ کرمون نمی‌شه
تخته نمد به مولا، قالی کاشون نمی‌شه
یه خروار، مَن نمی‌شه
تاریکی، روشن نمی‌شه
من که ز مال دنیا، یک عباسی ندارم
بهتره زن نگیرم
نه از شما، نه از خودم، رودرواسی ندارم
بهتره زن نگیرم، نگیرم، نگیرم!
بِرَم، بِرَم که لیلی مجنون نمی‌شه
یک متر دبیت مشکی، واسه فاطی تنبون نمی‌شه

متن این ترانه احتیاج به هیچ توضیح اضافه ندارد و حرف این «ضربی»، که یقیناً هفتاد سالی قدمت دارد، به نحوی برای ما امروزی‌ها آشنا است و جملاتش را کم و بیش از جوانان دور و اطراف‌مان می‌شنویم.





جلد دوم:
قهرمان جلد اول (همان عزب اوغلی آس و پاس ترانۀ اول) گویا راهی برای درمان درد خودش پیدا کرده.
«ضربی» «برفتم بر در شمس العماره» را اغلب ما حتی در مهمانی‌های خانوادگی شنیده‌ایم. و چون به شنیدن آن عادت داریم، کمتر به معنا و مفهوم متن آن دقت کرده‌ایم.

مردی به دیدار «دلبر»ی می‌رود که در شمس العماره خانه دارد. شبی را با او می‌گذراند و وقتی «دلبر» مزد کار خود یا لااقل خرج شراب و کباب را طلب می‌کند، مرد جاخالی می‌دهد.

بله، البته این راه از زن گرفتن آسان‌تر است و حرف این «ضربی» هم در جامعۀ امروز ما حرف تازه‌ای نیست. متاسفانه.

برفتم بر در شمس العماره
همون‌جایی که دلبر خانه داره
برفتم من دم در، زدم من حلقه بر در
بیامد پشت اون در
بگفتا «کیستی تو؟»
گفتمش «من! درو وا کن.
من ابو‌ل چلاقم، درو وا کن.
قلچماغم، درو وا کن.
مثل گربۀ براقم، درو وا کن

درو وا کرد.
سلام گرمی به ما کرد.
منو جا کرد.
شرابم داد، خوریدم من.
کبابم داد، مکیدم من.
جا انداخت، کپیدم من.
. . .
[صبح روز بعد]

صد تومان خواست، نداشتم
شصت تومان خواست، نداشتم
چل تومان خواست، نداشتم
سی تومان خواست، نداشتم
بیست تومان خواست، نداشتم
ده تومان خواست، نداشتم
پنج تومان خواست، نداشتم
دو تومان خواست، نداشتم
یه تومان خواست، نداشتم
پنج‌زاری خواست، نداشتم
دو‌زاری خواست، نداشتم
یک‌قرون خواست، نداشتم
ده‌شاهی خواست، نداشتم
صناری خواست، نداشتم
یه شاهی خواست، نداشتم
یه سیگار خواست، نداشتم
ته‌سیگار خواست، نداشتم
من بیچاره نداشتم
من درمونده نداشتم
نداشتم، نداشتم، نداشتم، نداشتم!

[خودتان مبالغ درخواستی را به واحد پول امروز تبدیل کنید.)


پی‌نوشت:
می‌میرم و غش می‌کنم واست، آه در بساط نیست
قبالۀ باغ بهت می‌دم، قلم و دوات نیست.

این دو «ضربی» را در کنار هم آوردم چون هردو از نداری می‌گویند.
ضربی اول با «ندارم، ندارم» و «ضربی» دوم با «نداشتم، نداشتم» تمام می‌شود.
به دو ضربی بسنده کردم و می دانم که این قصه سر دراز دارد.
و تا چنین است پاسخ همۀ راه حل‌ها هم «نمیشه!» است.